برگرفـته از کتاب گـُـلـبُــنگی Golbongi اثــر محمد غلامی
دشتسون
دشتسون مِی باغ و صحرا و گُلِش تِینا قشنگِ
اَفتو و تیفون و تشباد و غَرِش ورما قشنگِ
دورِ دَهنِ بچ گُجیکِش شیر دِی چُرکرده صحرا
مَختکِ گِزوختی تیفون می کُنِ لالا قشنگِ
آشنا- به نقل از سیاوش کسرایی
در آسمان
گروه گله های ابر
ز هر کناره می رسد
به هر کرانه می دود
به روی جلگه ها غبار می شود
درین بهار...آه
چه یادها
چه حرف های ناتمام
دل پرآرزو
چوشاخ پرشکوفه باردار می شود
نگاه من
امید نو بهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار می شود.