چه زیباست زمستان!
وقتی چشم به اصفهان گشودم، انـــگــار به خواب رفتم!
بعد از 22سال زمستان واقعی را لمس کردم.
تا به حال بیشتر بهار را دیده و شنیده بودم!
اما چه زیباست زمستان.
صبح روز دوشنبه مورخ 15/12/1390 بود. تا به این لحظه چنین تصاویر زیبایی را از نزدیک به چشم ندیده بودم! برف نبود و نمی بارید، اما تمام توصیف هایی که از زمستان شنیده بودم مثل یک رویا نمایان گــشت. عجیب احساسی داشتم. بیشتر سربه هوا بودم تا به زمین! اکثر درختان، برهــنه! به ظاهر مرده اما زنده! بدون برگ اما زیبا! انگار که برگهای درختان را به عمد کنده بودند! از درختچه گرفته تا درختان سر به فلک کشیده. سؤال که گرفتم، گفتند: تمام فصل زمستان درختان اینچنینند! درختان که چه عرض کنم، گل و بوته و چمن و سبزه به ندرت دیده می شد.
زمستان بود اینجا. زمستان ما با زمستان اینجا بسی تفاوت داشت! زمستان استان بوشهر بهار بود و زمستان اصفهان، زمستان.
کوتا کنم. سخن بسیار است اما از حوصله ی این مطلب خارج. مدتی که گذشت همه بیدار شدند و برگها نم نم سر از جلد خود درآوردند و شکوفه ها وا شدند و هوا عطری خوش به خود گرفت و تازه اینجا شد بهار.
اصفهان16/01/1391