• وبلاگ : ديار من دشتستان- بُنار آبشيرين
  • يادداشت : داغ حسين
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + آشنا 

    آن روز اسير دست ظلمت شد آب
    قرباني غفلت و جهالت شد آب

    از سوز عطش لبان مولا خشکيد

    والله که آب از خجالت شد آب

    جليل صفربيگي

    + آشنا 

    نقطه سرسطر،بچه ها بنويسيد!

    باخط درشت،عشق را بنويسيد
    تکليف شب شماست در دفتر دل

    صد مرتبه از روي خدا بنويسيد

    پاسخ

    از وجودت متشكرم. مطلب مربوط به -فكر كردن- را، آينده در صفحه اصلي انعكاس خواهم داد.
    + آشنا 

    افتاد تب هلاک توي سرتان
    يک آتش دردناک توي سرتان

    لب هاي رقيه از عطش خشک شده

    اي اين همه آب!خاک توي سرتان

    جليل صفر بيگي-کتاب واران

    پاسخ

    درود فراوان بر شما.
    + احمدروزبه 

    جناب باقري باعرض سلام وادب براي بنارانه تعدادي عکس ارسال کرده بودي اما باز نشدند چنانچه لطف کنيد پيکسلشون رو کمتر کني ومجددا ارسال کنيد ممنون ميشم
    پاسخ

    با سلام خدمت جناب روزبه؛ حتماً مجدداً ارسالشان خواهم كرد. با تشكر.