• وبلاگ : ديار من دشتستان- بُنار آبشيرين
  • يادداشت : آيا مي دانيدکه!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + احمدروزبه 

    در باغي چشمه‌اي‌بود و ديوارهاي بلند گرداگرد آن باغ، تشنه‌اي دردمند بالاي ديوار با حسرت به آب نگاه مي‌کرد. ناگهان خشتي از ديوار کند و در چشمه افکند. صداي آب مثل صداي يار شيرين و زيبا به گوشش آمد. مرد آنقدر از صداي آب لذت مي‌برد که تند تند خشت‌ها را مي‌کند و در آب مي‌افکند.

    آب فرياد زد: هاي، چرا خشت مي‌زني؟ از اين خشت زدن بر من چه فايده‌اي مي‌بري؟…

    تشنه گفت: اي آب شيرين! در اين کار دو فايده است. اول اينکه شنيدن صداي آب براي تشنه مثل شنيدن صداي موسيقي است. نواي آن حيات بخش است، مرده را زنده مي‌کند. مثل صداي رعد و برق بهاري براي باغ سبزه و سنبل مي‌آورد. صداي آب مثل هديه براي فقير است. پيام آزادي براي زنداني است، بوي يوسف لطيف و زيباست که از پيراهنِ يوسف به پدرش يعقوب مي‌رسيد .

    فايده دوم اينکه: من هر خشتي که برکنم به آب شيرين نزديکتر مي‌شوم، ديوار کوتاهتر مي‌شود.

    خم شدن و سجده در برابر خدا، مثل کندن خشت است. هر بار که خشتي از غرور خود بکني، ديوار غرور تو کوتاهتر مي‌شود و به آب حيات و حقيقت نزديکتر مي‌شوي. هر که تشنه‌تر باشد تندتر خشت‌ها را مي‌کند. هر که آواز آب را عاشق‌تر باشد. خشت‌هاي بزرگتري برمي‌دارد.

    پاسخ

    درود بر جناب روزبه.