• وبلاگ : ديار من دشتستان- بُنار آبشيرين
  • يادداشت : به روايت از باران- 1
  • نظرات : 2 خصوصي ، 8 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + آشنا 

    خانه ام ابري ست اما
    ابر بارانش گرفته ست.

    در خيال روزهاي روشنم کز دست رفتندم،

    من به روي آفتابم

    مي برم در ساحت دريا نظاره.

    وهمه دنيا خراب و خرد از باد است

    وبه ره، ني زن که دايم مي نوازد ني،در اين دنياي ابراندود

    راه خود را دارد اندر پيش.

    نيما يوشيج

    پاسخ

    اينشاالله كه دلتون هميشه باراني باشد.
    + آشنا 

    تو قامت بلند تمنايي اي درخت.
    همواره خفته است در آغوشت آسمان

    بالايي اي درخت

    دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار

    زيبايي اي درخت.

    وقتي که بادها

    در برگهاي درهم تو لانه مي کنند

    وقتي که بادها

    گيسوي سبزفام تو را شانه مي کنند

    غوغايي اي درخت.

    سياوش کسرايي

    پاسخ

    از شعرهاي زيبايي كه لطف مي كنيد مي فرستيد بسيار سپاسگزارم؛ ضمناً اگر شعرهاي محلي طنز در اختيار داريد مي توانيد برايمان ارسال كنيد تا در صفحه ي اصلي منعكس شود.
    + قاسم شجاعي 
    سلام.عکسها جالب بود مخصوصا عکس اخري که ظرافتهاي هنري بسياري دارد.پيروز باشيد
    پاسخ

    سلام؛ از نگاه هنرمندانه اتان ممنونم.
    + آشنا 

    خوش آمد بهار.
    گل از شاخه تابيد خورشيدوار،

    چو آغوش نوروز پيروز بخت،

    گشوده رخ و بازوان درخت.

    درين صبح فرخنده ي تابناک،

    که از زندگي دم زند جانِ خاک،

    بيا با دل و جان پاک

    همه لحظه ها را به شادي سپار

    نوائي هم آهنگ ياران برآر:

    خوش آمد بهار...!

    فريدون مشيري

    پاسخ

    با تشكر از شما بخاطر ارسال مطالب زيبا.
    + ح.ز 

    درخت دلتنگ تبر شدوقتي پرنده هاسيمهاي برق را به شهخه هايش ترجيع دادند.رسول جان عكسها بسيار زيبا بود.
    پاسخ

    تشكر از لطفتان. حضور گرمت به بنده انرژي مي دهد.